۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه




 http://tehranpic.net/images/w86j1y35t5ok6x0ndpn8.jpg

به بسترم بیا 
و کویر سوزان تنم را
به دریاچه ای موّاج مبدل کن!
ساحل نرم آغوشت را تسلیمم کن
بیرون از هر رابطه ای
تا امواج ناآرام اندام پرهوسم
به لطف یک همآغوشی ناب بیارامند!
نبرد نابرابری است میان دست های مشتاق من
با لباس های خواب مزاحم تو!
بوی داغ تنت 
اغوایم می کند 
هنگام که از کنارم می گذری
بیا تا که خدا خواب است
به شیطنت های شیرین و آتشینمان برسیم!

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

سیب و گناه!

از آن شبـی که شدی بی قرار آغوشم
شـدی ستــاره ی دنبـــاله دار آغوشم
زمیـن شدی که بگردی به دور من شاید
کـه خارجــت نکنم از مــدار آغوشم
دوباره فصل فریب و زنی که می چیند
به جــای سیب، گناه از بهـار آغوشم!
تلاقـی دو نگــاه و دلی کـه می ریزد
شبیـــه دلهــره از آبشـــار آغوشم
***
گذشت آن شب و رفتی ورفت ازسرمن
سـراب سایـه ی بی بند و بار آغوشم
خــدا کنـد که بیایــی و تا ابد بشوی
دوباره عابد ِ شب زنده دار آغوشم
و درحصـار دو دستم شبـی بیاویزی
تمــام حجـم تنـت را به دار آغوشم!

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

صید درشت ترین مروارید!


هیچ کس باور نمی کند
من ماهیگیر فقیری بودم
که یک شب اقیانوس را به تختخوابم آوردم
و صبح روز بعد 
بیشتر از همه ی صیادان جهان
درشت ترین مروارید جهان را
از میان ران هایش دزدیدم!


نگاه کن!
دست در جیبم می برم
تا زمان را مانند توری پاره کنم
و آخرین سکه های غرورم را
از لای دستمال ها
و بلیط های باطله بیرون بکشم!...

در جام عسل!


اگر به من نزدیک می شوی
نازنین!
پیراهنت را دور بینداز
فرهاد
نوازش های تن داغ و عریان تو را می خواهد
تا نور را
لابه لای پستان های بی قرارت
و صدای بریده بریده ی نفس هایت را
زیر بازوهای در هم تنیده اش احساس کند!


مهربان!
برای مکیدن لب هایت
زهرآگین ترین نیش ها را
به جان خریدم
قسم خوردی به وجدان یک کندو
که دیگر هرگز به گل های نوشکفته باغ سوتینت
هجوم نیاورم
آن گاه دکمه های پیراهنت را گشودی
و با تو درآمیختم
مثل زنبوری که با سر
بیفتد در جام عسل!...

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

باد هم دیوانه ی فریادهای ماست!

- دلتنگ بارانم  که نامت را، بر شیشه‌های مِه‌گرفته، باز بنویسم!
- مابین فصل‌ها، آواره‌ ی توام، ای فصل ناپدید!
- لب‌های بوسه‌خواه تو را یاد می‌کنم: باران ناشکفته پاییز!
- از نگاه آبی‌ات، اندوه من بسیار مشحون است!
- می‌روی، پشت سرت پاییز می‌آید!
- کاش می‌شد لااقل با ابرها، مرزها را پاک کرد!
- باد هم دیوانه ی فریادهای ماست؛ در تنگنای گردبادگونه ی ِ همآغوشی هایمان!
- بیش از هزار بار نبوسیده‌ام تو را. قحطی است ماه من!
- بارش شدید و جیغ و داد سیل: چشم‌های تو. چشم‌های من!
- گاهی سراغی از دل دیوانه‌ام بگیر. شب‌ها که ماهتاب...!
- هیچ‌کس پنجره را این‌همه تحریم نکرد. ماه وقتی که نبود!
- و خزان هم وسیع‌تر شده است، از همین ابرهای بی باران!

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

قصّه ی سانسورشده!


ای من به فدای آن دو چشمان عبوس
از دست تو که پا ندهی صد افسوس
از بهر دل ندید بَدیدم بفرست
یک عکس بدون روسری، با "بلوتوس"!  (۱)  
    
۱) بلوتوس (بلوتوث؟): همان  بلوتوس کبیر  در "قهوه  تلخ"!

*******
شب بود و نگار کمتر از حور نبود
دیگر اثر از رقیب ناجور نبود
می گفتمتان که بر من و او چه گذشت
گر قصه ما اسیر سانسور نبود!


*******
بیچاره شدم بس که کشیدم نازت
یک روز چو سیب سرخ گیرم گازت!
هر ساز زدی با تو هم آواز شدم
ای دوست برقصم به کدامین سازت؟!

******* 
آن روز که آهسته نگاهم کردی
چون چشم سیاه خود سیاهم کردی
من بچه ی اهل و سر به راهی بودم
بنگر که چگونه زابراهم کردی!

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

لرزه بر پشت ِ قلم !

لذت عریان ِ شبهای بلوغ
لذت كشفي در اشعار ِ فروغ
بازی ِ قایم باشک  درکوچه ها
چشم بستن پشتِ دیوار ِ دروغ...

لذت طعمِ گس ِ تک جرعه ای
بندها را در درونم می گسست
زخمه ای دل را به یغما برده ای
بر کتابی باز خوابم برده است

سجده ای در پیش پایِ کودکی
کاغذ ِ سجّاده را پُر می کند
غوطه ای درلابه لای واژه ها
باز هم شعرت مرا کُر می کند

در مسیر مبهمی از یک کلاغ
چشم من در ابرها ، تَر می شود
در میان ِ هجمه ای از قارقار
گوشِ من هم مثل تو کَر می شود...

گُنگ و کَر بر شانه های کاغذی
دامنت را باز هم  لَک می کنم
خاطرات مرده شوری مرده را
روی سنگ قبرها حک می کنم

در دهان ها، حجمی از حق السکوت
زیر ضرب ِ مُهر ، باطل می شوند
در خیالم ، شاعرانی راه راه
ساقی و شب گرد و قاتل می شوند...

هیبتی در چارچوب ِ یک کلاغ
برگ های دفترم را بُرده است
لرزه ای افتاده بر پشت ِ قلم
شاملو را،   شام ، "لولو"خورده است؟!

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

برقــــــــــــــص!


برقص دختر زيبا؛ اگرچه پا در برف!
برقص؛ رقصِ تو زيباست، نا هوا در برف!
بچرخ؛ مثلِ نگاهي كه سبز مي چرخد
ميانِ دستِ گره خورده با دعا، در برف!
به پاي گونه ي سرخت، ببين كه مي ريزد
شكوفه هايِ لبانم، چه با صفا در برف!
غزالِ قافيه پوشِ مني كه با شادي
به دشتِ روشنِ شعرم، چنين رها در برف!
تويي كه از هرگزم از خود جدا نكرده، عزيز!
منم كه وصلِ تو را خواهم از خدا، در برف!
حريف تازه ي شيرين، شراب شهرآشوب!
سفيد برفي فرهاد قصّه ها در برف!

جنونِ لب های خاموشت

آماده ام تا عشقمان ضرب المثل باشد
البته چشمانت اگر اهلِ عمل باشد
قد نگاهت کاش لب هایت به حرف آیند
تا عشق .. نه ... اسطوره حتی محتمل باشد
اینجا لب از لب وا کنی فرصت فراهم هست
تا بیت آخر صحبت از ماه عسل باشد
بهمن به تن دارم تو با آغوش مردادیت
اردیبهشتم کن که اوضاع معتدل باشد
اینجا بگو .. اینجا .. همین مصرع که تا فردا-
آوازه مان پیچیده در بین الملل باشد
لب واکنی لب های من ... استغفرالله... من-
می ترسم امشب حرف هایم مبتذل باشد!
می ترسم امشب واژه ها هم عاشقت باشند
تصویر هر بیتم فقط "بوس و بغل" باشد
داری شبیه مادرت حوّا ... نمی دانم
شاید برای عشقمان امروز" ازل" باشد
کم کم جنون می گیرم از لب های خاموشت
اصلا همین بیت آخرین ضرب الاجل باشد
...
حرفی نزد شاید دلش راضی نبود اصلا
ماه عسل در کوچه باغ این غزل باشد
دستی به در کوبید و دردی قلب ما را ..کاش
یا دست او یا دست بی روح اجل باشد!...

si tu savais : اگه می دونستی! (عاشقانه ای به زبان های فرانسوی و فارسی)


si tu savais
Tu me manque déjà
et si tu lis a travers mes yeux,
mon coeur ,tu trouveras
tu verras combien il est malheureux,
combien il a peur,combien il a froid
de savoir que tu ne seras plus là,
que le jour va se lever
et que vide sera mon oreiller
si tu savais comme je voudrais pouvoir te garder
la toujours a mes côtés




اگه می دونستی  که چقدر دلم برات تنگ شده
اگه از میان چشم هایم بخونی قلبم را
آن را می یابی
می بینی که چقدر ناراحت و بدبخته
چقدر ترسیده.......چقدر سردشه.......
اگه بدونی 
اونجا نمی مونی
و زودی میای پیشم
اگه می دونستی می خوام نگهت دارم
پیش خودم برای همیشه!

Sans toi : بدون تو! (عاشقانه ای به زبان های فرانسوی و انگلیسی)

اصل شعر  به فرانسه:
Je ne serai rien
Rien que l'ombre que j'étais avant 
Rien que désespoire
Avec toi
Je suis vivant
Je vis,je revis à nouveau
Tu as fait naître à nouveau le soleil de ma vie
toi
Toi qui me consoles
toi
Toi qui es la raison de mon bonheur
Je suis heureuse
Heureuse de te voir joyeux,heureux ...avec moi
Heureuse de te voir sourire ...avec moi
Car tu es le soleil qui me fait vivre


http://vb.niksalehi.com/razak/test/life150209.jpg  

ترجمه ی شعر  به انگلیسی:
Without you
I'm nothing
Nothing just the shadow that I was before
 Just despair
 With you
 I am alive
 I live, I saw again
. You have raised again the sunshine of my life
 You
 You, me consoles
 You
You who are the reason for my happiness
 I am happy
 Happy to see you happy, pleased ...with me
 Happy to see you smile ...with me
 For you are the sun that makes me live 
 

ce monde (این دنیا)

1) اصل شعر به فرانسوی:
Comment puis-je vivre dans ce monde?!
Un monde où l'homme peut être amoureux plusieurs fois par jour?!
Un monde que seul l'amour peut être trouvé dans les bibliothèques vitrine?!
Un monde où l'amour et l'honnêteté sont morts?!
Et au lieu qu'ils étaient la trahison et le mensonge?!
Un monde où les gens utilisent mensonge
L'adultère est une loi
Et le cœur brisé est une tradition


2) ترجمه ی شعر به انگلیسی:

How can i live in this world?
A world which man can be in love several times a day?!
A world which love only can be found in libraries showcase
A world which love and honesty?!
And instead they were treachery and lies?!
A world which people use lie 
Adultery is a law
And the breaking heart is a tradition

http://vb.niksalehi.com/razak/test/373veiuuj7t12ofw0ljihmr.jpg

3) ترجمه به فارسی:

چگونه مي توان در اين دنيا زندگي کرد؟!
دنيايي که در آن آدم ها روزي چندين بار عاشق مي شوند؟!
دنيايي که در آن عشق را تنها در ويترين کتابفروشي ها مي توان يافت؟!
دنيايي که در آن محبت و صداقت مرده؟!
و جاي آنها را بي وفايي و دروغ گرفته؟!
دنيايي که در آن دروغ عادت
بي وفايي قانون
و دل شکستن سنت است؟!...

عشق را رعایت کرده ایم!

هیچ کس مثل تو به من نگفت:
”رستنی ها کم نیست”.
دیروز برایت پرجمعیت ترین مراسم تاریخ دانشگاه را گرفتند
امروز به خاکت سپردند
اما
نمی خواهم افسوس نبودنت را بخورم
"رستنی ها کم نیست"!
من آن مفهوم مجرّد را جسته ام
پای در پای ِ آفتابی بی مصرف
که پیمانه می کنم
با پیمانه یِ روزهای خویش
که به چوبین کاسه ی جذامیان ماننده است
من آن مفهوم مجرد را جسته ام
من آن مفهوم مجرد را می جویم
پیمانه ها به چهل رسید و از آن برگذشت
افسانه های سر گردانی ات
ای قلب ِ در به در
به پایان خویش نزدیک می شود
بیهوده مرگ
به تهدید
چشم می دراند
ما به حقیقت ساعت ها شهادت نداده ایم
جز به گونه ی این رنج ها
که از عشق های رنگین آدمیان به نصیب برده ایم
چونان خاطره هایی هر یک در میان نهاده
از نیش خنجری با درختی
با این همه، ای قلب در به در!
از یاد مبر که ما
-من و تو-
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
-من و تو-
انسان را رعایت کرده ایم،
(خود اگر شاهکار خدا بود
یا نبود!)



http://www.vb.niksalehi.com/uc/uploads/1279930287.gif

در باران و به شب
به زیر دو گوش ما
در فاصله ای کوتاه از بسترهای عفاف ما
روسپیان
به اعلام حضور خویش
آهنگ های قدیمی را با سوت می زنند
در برابر کدامین حادثه آیا
انسان را دیده ای
با عرق شرم بر جبینش؟
آن گاه که خوشتراش ترین تن ها را
به سکه ی سیمی توان خرید
مرا
دریغا دریغ
هنگامی که به کیمیای عشق
احساس نیاز می افتد
همه آن دم است
همه آن دم است
قلبم را در مجرای کهنه ای پنهان می کنم
در اتاقی که دریچه ایش نیست
"از مهتابی به کوچه ی تاریک" خم می شوم
و به جای همه ی نومیدان می گریم
آه من حرام شده ام!
با این همه ای قلب در به در!
از یاد مبر که ما
-من و تو-
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
-من و تو-
انسان را رعایت کرده ایم،
خود اگر شاهکار خدا بود!
(نه ، نبود!
که داغدارِ خویش بود!)

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

دست تو در گردنِ شعر!

تراشِ دست هایت
وامدار زیبایی است
و انگشتانت شرابِ نور را هم می زنند
با موسیقی نگاه
و آوازِ احساس
تا خمخانة آسمان، رنگِ سرخ گیرد
دست های تو در گردنِ شعر می پیچد!
http://vb.niksalehi.com/razak/test/user264445_pic21545_1276458572.jpg


مگر چه قدر سر در گریبانت نهاده بودم
که پیچک ها آمدند
و نیلوفر بافتند بر تن هایمان؟!
پروانه ها که ژاله پیاله ام را نوشیدند
عسل
خانه ی بوسه ها شد؟!...