۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

لرزه بر پشت ِ قلم !

لذت عریان ِ شبهای بلوغ
لذت كشفي در اشعار ِ فروغ
بازی ِ قایم باشک  درکوچه ها
چشم بستن پشتِ دیوار ِ دروغ...

لذت طعمِ گس ِ تک جرعه ای
بندها را در درونم می گسست
زخمه ای دل را به یغما برده ای
بر کتابی باز خوابم برده است

سجده ای در پیش پایِ کودکی
کاغذ ِ سجّاده را پُر می کند
غوطه ای درلابه لای واژه ها
باز هم شعرت مرا کُر می کند

در مسیر مبهمی از یک کلاغ
چشم من در ابرها ، تَر می شود
در میان ِ هجمه ای از قارقار
گوشِ من هم مثل تو کَر می شود...

گُنگ و کَر بر شانه های کاغذی
دامنت را باز هم  لَک می کنم
خاطرات مرده شوری مرده را
روی سنگ قبرها حک می کنم

در دهان ها، حجمی از حق السکوت
زیر ضرب ِ مُهر ، باطل می شوند
در خیالم ، شاعرانی راه راه
ساقی و شب گرد و قاتل می شوند...

هیبتی در چارچوب ِ یک کلاغ
برگ های دفترم را بُرده است
لرزه ای افتاده بر پشت ِ قلم
شاملو را،   شام ، "لولو"خورده است؟!