تن من
عشقی آتشین تر از داغی زبان و سر انگشتان تو
کجا سراغ دارد؟!
***
سکوت علامت رضاست
آخر وقتی فریادم به گوشت نمی رسد
سکوت می کنم
تا با سکوتم بخوانمت
***
تن فروش نیستی
اما
همیشه مرا
خریدار آغوش خود می خواهی!...
***
تنت
باغ بلوری است
که من معمارش هستم
می توانم
این بلور را
بدرخشانم!
***
پرستشگاه من همینجاست
برای همین ست
پر تمنا زانو زده ام
چندین شبانه روز
به امید ظهورت
روی این تخت
روی این بستر سرد و خالی!...
***
پیشانی ام چسبیدن به سینه ات را می خواهد
و موهایم بوییدنت
و چشم هایم خیس کردن پیراهن مزاحمت
عجب بغض پر توقعی دارم من امشب!...من هم...
خسته می شوم گاهی
چون باد
می پیچم خود را
لابه لای بی برگی
و می ریزم آرام آرام پاییزانه ام را
و
گُر می گیرم
گُر می گیرم
گُر می گیرم
در آغوش خاکی
که نفس می کشد مرا با چشم
برای راز ترد وکودکی های نیامده اش!...
***
هنوز هم
برای تماشایت
سر انگشتم!...
***
من با هوش هستم!
حواسم هم كاملاً جمعِ جمع ِ جمع است؛
نمي دانم چرا
شيب ها و زواياي هندسي
كه مرا متركزتر مي كنند بر روي صفحه
اما خط هاي تو من را " مست " مي كنند
بر روي صفحه اي از آغوش تو!...
گاهی وقت ها
دلم می خواهد
در آغوشت
دیگر صدای تیک تیک هیچ ساعتی را نشنوم!...
***
چشم هایت
معجزه میکنند
آنگاه که خیره می شوند
به دو راهیِ آغوشم...
***
یِکی رو، یِکی زیر
سال هاست پِیگیرِ این کلاف سردرگمم!...
***
***
خوب حرف زدن یک هنر است
امّا
خوب بوسیدن یک معجزه است!...
***
از توست
هر چه در این شب شیشه ای