۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

هزار و یک شبی دیگر!

پیرهنی از آسمان
تن کن
و تقاصِ ِ
تمام عشق های نیمه تمام تاریخ را
بر تنم بریز
و لب تر کن تا
جهان برگردد به سده ی ١٩
و ما پرت شویم پشت میز کافه ای چوبی،
                                               وسط پاریس
و این بار
من
امپرسیونیسم را
ابداع کنم
به عشق کشیدن لبخندهای تو در آفتاب! 

   ********** 

واج آرایی نت های تنت با تنم را چه کنم؟
از این هماهنگی شاعرانه اما اشتباه
هیچ خوشم نمی آید
اشتباه کردم که فیزیکدان نشدم
اشتباه کردم که نشستم به بافتن خودم به تو
بس که بافتمت
بس که شکافتی
بس که کور شدند این گره ها
به کوری چشم تو،
دیوانه هم که نشوم،
دیوانه ات خواهم شد!...

     **********
ریه هام از تو لمه می زند
بس که نفس کشیده ام ات
و بدیهی ست که
ذره ذره در شعر تکثیر شوی
با هر بازدمی
و اگر قرار به خداحافظی باشد
در آینده ای نزدیک
بدیهی ست که
خوشحالم از شلوغی گره خورده به عصرها و
چراغ هایی که تا به ما می رسند قرمز می شوند
دوستت دارم هایی که نمی گویم را
نگفته بشنو
و قول بده اگر دندان هایت در خواب شکست
نگرانم شوی!

 **********

آسمان آبی ست،
اگر بگذاری.
انجیر ها می رسند
ما می رسیم
باران هم هست هر از گاهی،
اگر بگذاری.
دست هایت را ببین!
دلم را ریخته ام کف دست هات
و قرار است همین پاییز
دوباره سامان بگیرد
هوس بوسه هایی که به هم بدهکاریم
اگر بگذاری!...

**********


آغوش مي گشايم
 كبوتر مهرباني ات  را
        تا پرهايت را
                     لمس كنم
        وبقبقوهايت را
                        بنوشم.
********** 
كاش
 دانه ي گندمي باشم   
                   درتبسم منقارت !    


**********

چه زيباست
سرخ وآبدار
        در تبسم دهانت شكفتن
ازشوق
       در فشار آرواره هايت آب شدن
و با صدف دندان هايت
                          از ستاره ها سخن گفتن.
شيرين من!
اين هندوانه رسيده را
      پاليزبان پير
                براي من نگه داشته است!
لازم نيست بغلت كنم
           و به خانه ببرم!

بر همين خطوط موازي جاليز
            چاقويم را شكوفا كن
                              بر نصف النهار تنت!


در اين چله ي برف ريز
            كه تبسم تركه هاي انار
                  بخاري مارا روشن نمي كند

گاهي تويي
    و قناري شعرم
               كه به گيسوانت پناه مي برد

گاهي منم
        ودوگنجشك آشيان گم كرده
                    كه بر كف دست هايم مي لرزند!

مهربان!
     شايد تا فردا
                همه ي ما يخ زده باشيم!...


*********

به پهلو که بخوابی،
دنیا تمام می ‏شود؛ بهشت آغاز.
به پهلو که بخوابی
پل صراط
می‏ شود درست جایی میان نوازش لب‏های من
بر چشمان تو.
صبح
من می ‏مانم و بوی تنت
که روی پوست تنم جا مانده،
اکنون
وقت عشق بازیِ دوباره و هزارباره است!
و من به بوی بدنت دل می ‏بازم
با تمام حضورم
لمس می کنم ضربان زنانگی ات را
هر چه باشد
همه می دانند از آن منی ، تو!
این که همیشه در هراس پلک زدن هایت هستم
چیز عجیبی نیست
این قصه به هزار و یک شب می انجامد!...

تپش شرجی زنانه ی تو!


شعرهایت داغ داغم کرده اند
حالا فقط آغوش تو را کم دارم
آن باغ آینه را ارزانی فرهادت می کنی؟!...


**********


تنم تن می خواهد
وقتی از خواب بیدار می شم و اتاق تاریک است .,
وقتی شب است ،
یا دم دمای صبح ..
دیوانه می شوم .
تنم خودش را می کوبد به در و دیوار ..
مثل کسانی که توی خماری مانده اند
جنس می خواهد تنم . اصلِ جنس
سایه ی تو را!
جنگ تن به تن
جنگِ سایه ها
سایه ها مان
روی زمین ، وول می زنند لابه لای هم
آرام کنار گوشم می گویی :
"کرم ها هم کارشان این قدر طور می کشد؟"
می خندم .. برت می گردانم
در چشمان شیطنت بارت خیره می شوم
پاهایم را می گذارم دو طرف صورتت
و می نشینم زیر سینه های بی تابت
آن را با دستان مهربانت
بین دو سینه ات می گذاری
و آن دو صخره ی مرمرین را به هم می فشاری
با زبانِ آتشبارت
خیسش می کنی و برقش می اندازی!
سر نرمش را بر نوک صورتی – شکلاتی پستان هایت می مالی
و تن سفت و عضلانی اش را بر دامنه ای این دو کوه آینه
از ناف و شکمت می گذرانی اش 
تا به تپه ی پوشیده از یاسمن سپیدت برسد!
**********

نفس زنان و نالان به خود می پیچی و می گویی:
کاش این قدر سفت نبود آن کمرت!
تا یک بار همین طور داغی و طعمش را حس کنم!"
کوره آتش لای پاهات را لمس می کنم
انگشتانم آتش می گیرند
درفش ِ پولادینم در کوره ات می گدازد!
همه ی وجودم شعله ور می شود
تمام هرم نفسم را خالی می کنم زیر گوشت.
و سر انجام
فورانٍ مرواریدهای مذاب
در نرمینه یِ صدفِ شکفته ی تو!
خالی می شوم .. خالیِ خالی .
و تو نیز داغی ِ خیس مرا
جایی میان پاهات حس می کنی ..
موفق شدم!
یوهّوووووووو!
بفرما! این هم تپش ِ شرجیِ زنانگی تو!
بالاخره بعد از سی دقیقه و اندی ،
این من بودم که برنده شدم!!!

**********

من دیوانه‏ی آن لحظه‏ای هستم
که حتی آن قدر انرژی برایم نمانده ،
که از رویت بلند شوم.
**********
چه کسی می‏تواند
آن نفس‏های داغ تو را درست معنا کند؟
چه کسی می‏تواند
با نفس‏هایش روی تنت شعری بنویسد؟
**********
خیال بوسیدنـت،
یک لحظه هم دست از سرم برنمی‌دارد.
بی‌انصاف،
هر شب به خوابم نیا.
**********
از جاده خاكي به آغوشم بيا
و باور كن تمام دست اندازها
نبض منند زير پاي تو!


**********

شب‏ها
صدای نفس‏های تند من و تو
مثل طنین موج‏های دریا،
همسایه‏ها را آرام آرام خواب می‏کند.
**********
یک گرفتگی ای توی هوا هست٬
مثل گرفتگیِ تنگ یک آغوش.
**********
جز آغوشت،
هرجای دنیا که باشم غریبم!
**********
کویر لب هایم 
طراوات  لب هایت  را  به  انتظار است
بارانم شو  .
**********
کبود لب هایت،
از اعتیاد شدید می گویند
به لب های من!

هات ترین سایت جهان


کاش می توانستم

برای لحظه ای
بدون فیلترشکن
هات ترین سایت جهان
- تن وحشی تو را-
باز کنم
و به ممنوعه های مهربانت دست یابم
افسوس!...

*****
کاش در پیچ و تاب عاشق کش اندامت
بر تابلوهای سبز رنگِ اخطار نوشته بود:
«پیچ خطرناک!»
تا دیگر
اینطور از روی بی احتیاطی
در آغوش مرگبارت سقوط نمی کردم!

*****
خدا هر شب معجزه می‏کند
وقتی قلب من
در آغوش تو
از تپش نمی‏ایستد!

جریمه ی غیبت!



نوازش می دهد
تمام احساسم را
سازی که از نفس های تو
تا بی نهایت نواخته می شود

*******

اهمیت ندارد هر شب چند نفر در آغوشت می خوابند
فقط سهم مرا از آغوشت باز بگذار!

*******

فکر می کردم از لبانت شروع می کنم ،
اما ببین امواج ِ بدنت با دستانم چه می کند؟!
لب هایت را بر لبانم بگذار
می دانم
تا لحظه ی آخر بی تابم خواهی ماند...

*******

برای غیبت ِ دیشبت ،جریمه می شوی !
پاهایت را بالا بگیر!

*******

به تشئگی منجر می شوم،
اگر زبانم را بچشی!


*******

می‏گویند ساز مقدّس است
پس تن تو را می‏بوسم هر شب
قبل از نواختن!

عبور باید کرد!


ذهن ِ من درگیر آغوش توست
روی سیــنه هایت می خوابم
تا سنگینی ذهن ِ من را حس کنی!
***
اززیرچـــانه ات تا
گــودی کوچـــک دورافتـــاده ای روی شکمــــت
عبـــوربایـــد کرد
فقــــط باید ازگذرگاهـــــی بگـــذرم
که زبانـــ ـم
را آویزان می کنــــد!
***
و حتی از عمر تاریکی کم می شود
وقتی در تاریکی همدیگر را می بوسیم
آن چنان عاشقانه
و پر از لمس!
***
وقتی روی من خم می شوی ،
جاذبه، سینــه هایت را روی چشمانم آویزان می کند.
نگاه ِ من ،
تکه یخی است ،که میان سینـه هایت ذوب می شود!
تو لغزش جاری شدنش را تا روی ران هایت حس کن.
***
راحت بخواب!
انگشتانم به مرور خطهای صورتت ،مشغولند!
نوازش ِ رخ ِ خوابت،خوب است!
با زبانم خطوط لبانت را باز نویسی می کنم...
مزه ی رُژ ِلبهایت ،در طعم لبهایت گم شده است!