روز یا شب هیچ فرقی ندارد این گردش زمین
شاید زمین هم مست شده
که شب و روزش با هم
قاطی است
مثل من
که گوشه نشسته ام
در کنار جام باده ات!...
که شب و روزش با هم
قاطی است
مثل من
که گوشه نشسته ام
در کنار جام باده ات!...
***
هیزم شکن آخرین ضربه تبر را می زند بر دختر پیر جنگل
و آخرین چیزی که کاشتی
برباد می رود؛
اما با آنچه در تنم کاشتی چه می کند؟!
***
و آخرین چیزی که کاشتی
برباد می رود؛
اما با آنچه در تنم کاشتی چه می کند؟!
***
این آغوش باز و
این هم
..
تو.
چه می کنی با این؟!
تو
ورای تصوراتم
ورای تصوراتم
دور تر از دستانم
فراتر از باورم
اما
در تیر رس نگاهم.
.
.
.
همیشه می بینمت نازنین.
هوای تو
شب،
تب...
هیجان،
بیخوابی...
قهوهی تلخ
بوی تو...
.
.
هنوز از هُرم تنت، دارد میسوزد تنم!...
***
دو سیب سرخ
زیر پیراهنت داری
که مدام من ِ لاییک را وسوسه می کنند
برای بازگشتن به بهشت
و گاز زدن ِ پی در پی ِ خود!...***
گاهی اوقات
لازم است لذذذّت باز کردن بعضی گره ها را
به جای دست ، با دندان امتحان کرد!
تو این طور فکر نمی کنی، عزیزم؟!
***
برای شمردن روزهای باهم بودنمان تقویم نمی خواهم
لکه های خونی
روی ِ این ملحفه سفید
خود گواه روزهای عشقمان است!...
***
لکه های خونی
روی ِ این ملحفه سفید
خود گواه روزهای عشقمان است!...
***
امشب تا آخرین نفس
با تو خواهم جنگید!... لباس رزمت را به تن کن!
تا سپیده راهی نیست
دشتِ نبردت را آماده کن
دروازه ی بهشتت را فتح خواهم کرد!...
*** تا سپیده راهی نیست
دشتِ نبردت را آماده کن
دروازه ی بهشتت را فتح خواهم کرد!...
همچون شعله ی سیگارم
می سوزم از هوس همچون این جام شراب می خواهمت
در شب ِ زادنِِ خورشید
نازدختِ اهورا، میترا
هوسبازی ام گل کرده!
آماده ای؟!...
***
در شب ِ زادنِِ خورشید
نازدختِ اهورا، میترا
هوسبازی ام گل کرده!
آماده ای؟!...
***
چقدر باغ تنت را دوست دارم: لیموهایت پر آب و شیرینند
انجیرت دهان باز و رسیده
بادام چشمت خمار و مست
لب های انارت گس و آتشین
و این هلوی خوش ترکیب اندامت...
باغ تنت را به آتش می کشم
در این شب بی فردا!...
***
انجیرت دهان باز و رسیده
بادام چشمت خمار و مست
لب های انارت گس و آتشین
و این هلوی خوش ترکیب اندامت...
باغ تنت را به آتش می کشم
در این شب بی فردا!...
***
اگر به فکر جنگی تن به تن هستی بفرما!
ما که آماده ایم!...
ما که آماده ایم!...
***
درخت عشقمان به آبیاری ات محتاج است
بیا بر این
تن تشنه ببار!...
***
بیا بر این
تن تشنه ببار!...
***
بندبند اندامم را زنجیر می کنم
تا بیاویزم به گردنت
به افتخار زمانی
که باهم بودیم!...
***تا بیاویزم به گردنت
به افتخار زمانی
که باهم بودیم!...
می خواهم عشقم را فریاد بزنم اما با کدام نیرو؟!
با کدام صدا؟
همه را تو با خودت بردی
حتی خود من را
تنها امروز اینجا
لاشه یی مانده
از عاشقی تماشایی!...
***
با کدام صدا؟
همه را تو با خودت بردی
حتی خود من را
تنها امروز اینجا
لاشه یی مانده
از عاشقی تماشایی!...
***
گفتی: "نرو! بمان!
برای تو هنوز اینجا جا هست؛
ملحفه ها هنوز بخاطرت باکره مانده اند!"
می مانم!...
پنجره هنوز آغوشش را نگشوده
و من
تا صبح روشن میلادت
طعم لب هایت را
مزمزه می کنم!...
***
از شب تا شب
پاسخحذفآواز تو بود
ومن
خاموش
پيوست انگشتان ات
در عبور از عرياني.
بگو از درياي بي پري
چگونه مي گذري ؟
****
وقتی تو زنگ می زنی
همه چیز صیقل می خورد.
این بار اما
من خوانده بودم ات انگار
برهنه در صبح
به هر طرف نگاه می کنم
نیست مگر زخمی
که بوسیده بازوانم را
پایان بندی
شاعرانه ترین قسمت تو بود
با من
این طورفکر می کردم
****
خاطره ات
بر صندلي مي نشيند
و درآينه تكرار مي شود
بر تختخواب كه مي افتد
دو فنجان چاي سرد مي شوند
در را باز كن و
بگوكه بهارآمده است!
حرف تقويم را نمي فهمم
حتي اگر پاكت ها
تمبر گل داشته باشند.
**********
فرهاد عزیز و دوست داشتنی !
باز هم ممنون که به یاد من بودی
سلام بر فرهاد عزیز
پاسخحذفتولد منم 4 مارس بودااااااااااااااااا
حسودیم شد میترا جون بهت تبریک میگم که این جناب فرهاد خان رو داغ کردی مثل یه قهوه. من گس بودن قهوه رو از تلخی اش بیشتر دوست دارم. خرمالوی گس.
فرهاد جان برام نوشته بودی چرا برای مطالب من رمز گذاشتم یه دنیا معذرت. حساس نشو توش چیزی نیست بجز چندخط خاطره روزانه با کسی که به من یه دنیا عشق رو داد. دلگیر مشو که به یادت هستم خیلی دمبالت گشتم اما نتونستم پیدات کنم تنها میدونم که الان هم با فیلترشکن اومدم سراغت.
چه قفل محکم بر این وبلاگ داری.
شعرهات فوق العاده زیباست. و من هنوز لذت میبرم از هجوم این همه احساس تن به تن.
نگاهم شبیه آغوش توست
پاسخحذفو تو
طرحی مبهم از اشتیاق رسیدن
در تاریک و روشنای آشنایی
***
بودنم را انکار می کنی
بی آنکه لحظه ای درنگ کنی
با تنت چه می کنی
که بوی دست ها یم را می دهد ؟
به ضیافت یک شعر
پاسخحذفبه تماشای بهار
و به تمنایی که نامش عشق است ...
متبرک باد نامت ای زن
ای حضور جاری
ای خیال سبز
ای طلوع مهر
باشد که تو باشی و عشق و سرود
و جهانی که روزهایش در ستایش بودنت آفتابی شود
***
8 مارس ، روز جهانی زن گرامی
به نازنین عشقم ، فرهاد عزیزم:
پاسخحذفخواهشی شعله می کشد در من
که ایستاده ام لب باران
و می دوم بر باد
که لبریزم از صبر
و بی قرار بهار
تنم گیاهی در متن تاریک خواب
که سبز می شود در خیال علف
غنچه می دهد در هوای ابر
و پروانه ها در دهانم
بال می زنند سوی تو
که نامت تکرار حادثه ایست ناتمام
و آغوشت موج می زند از آتش
و لبانت پر می شود از گیلاس
که سایه ات بر پیشانی آسمان پیداست
و رویای تاریک عشق
که چکه چکه آب میشود در انتظار ...
******
به باران عصیانگر:
باران جون تولدت مبارک ، اما چرا حسادت عزیزم ؟؟!!
در وجود فرهاد عزیز اونقدر عشق هست که برای دوست داشتنش نیازی به حسادت کردن به دیگری نباشه !!! فرهاد متعلق به یک نفر نیست و در ضمن من کاری نکردم این جناب فرهاد خان خودش ذاتا داغ هست، از قهوه هم داغ تر ...