۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

هزار و یک شبی دیگر!

پیرهنی از آسمان
تن کن
و تقاصِ ِ
تمام عشق های نیمه تمام تاریخ را
بر تنم بریز
و لب تر کن تا
جهان برگردد به سده ی ١٩
و ما پرت شویم پشت میز کافه ای چوبی،
                                               وسط پاریس
و این بار
من
امپرسیونیسم را
ابداع کنم
به عشق کشیدن لبخندهای تو در آفتاب! 

   ********** 

واج آرایی نت های تنت با تنم را چه کنم؟
از این هماهنگی شاعرانه اما اشتباه
هیچ خوشم نمی آید
اشتباه کردم که فیزیکدان نشدم
اشتباه کردم که نشستم به بافتن خودم به تو
بس که بافتمت
بس که شکافتی
بس که کور شدند این گره ها
به کوری چشم تو،
دیوانه هم که نشوم،
دیوانه ات خواهم شد!...

     **********
ریه هام از تو لمه می زند
بس که نفس کشیده ام ات
و بدیهی ست که
ذره ذره در شعر تکثیر شوی
با هر بازدمی
و اگر قرار به خداحافظی باشد
در آینده ای نزدیک
بدیهی ست که
خوشحالم از شلوغی گره خورده به عصرها و
چراغ هایی که تا به ما می رسند قرمز می شوند
دوستت دارم هایی که نمی گویم را
نگفته بشنو
و قول بده اگر دندان هایت در خواب شکست
نگرانم شوی!

 **********

آسمان آبی ست،
اگر بگذاری.
انجیر ها می رسند
ما می رسیم
باران هم هست هر از گاهی،
اگر بگذاری.
دست هایت را ببین!
دلم را ریخته ام کف دست هات
و قرار است همین پاییز
دوباره سامان بگیرد
هوس بوسه هایی که به هم بدهکاریم
اگر بگذاری!...

**********


آغوش مي گشايم
 كبوتر مهرباني ات  را
        تا پرهايت را
                     لمس كنم
        وبقبقوهايت را
                        بنوشم.
********** 
كاش
 دانه ي گندمي باشم   
                   درتبسم منقارت !    


**********

چه زيباست
سرخ وآبدار
        در تبسم دهانت شكفتن
ازشوق
       در فشار آرواره هايت آب شدن
و با صدف دندان هايت
                          از ستاره ها سخن گفتن.
شيرين من!
اين هندوانه رسيده را
      پاليزبان پير
                براي من نگه داشته است!
لازم نيست بغلت كنم
           و به خانه ببرم!

بر همين خطوط موازي جاليز
            چاقويم را شكوفا كن
                              بر نصف النهار تنت!


در اين چله ي برف ريز
            كه تبسم تركه هاي انار
                  بخاري مارا روشن نمي كند

گاهي تويي
    و قناري شعرم
               كه به گيسوانت پناه مي برد

گاهي منم
        ودوگنجشك آشيان گم كرده
                    كه بر كف دست هايم مي لرزند!

مهربان!
     شايد تا فردا
                همه ي ما يخ زده باشيم!...


*********

به پهلو که بخوابی،
دنیا تمام می ‏شود؛ بهشت آغاز.
به پهلو که بخوابی
پل صراط
می‏ شود درست جایی میان نوازش لب‏های من
بر چشمان تو.
صبح
من می ‏مانم و بوی تنت
که روی پوست تنم جا مانده،
اکنون
وقت عشق بازیِ دوباره و هزارباره است!
و من به بوی بدنت دل می ‏بازم
با تمام حضورم
لمس می کنم ضربان زنانگی ات را
هر چه باشد
همه می دانند از آن منی ، تو!
این که همیشه در هراس پلک زدن هایت هستم
چیز عجیبی نیست
این قصه به هزار و یک شب می انجامد!...

تپش شرجی زنانه ی تو!


شعرهایت داغ داغم کرده اند
حالا فقط آغوش تو را کم دارم
آن باغ آینه را ارزانی فرهادت می کنی؟!...


**********


تنم تن می خواهد
وقتی از خواب بیدار می شم و اتاق تاریک است .,
وقتی شب است ،
یا دم دمای صبح ..
دیوانه می شوم .
تنم خودش را می کوبد به در و دیوار ..
مثل کسانی که توی خماری مانده اند
جنس می خواهد تنم . اصلِ جنس
سایه ی تو را!
جنگ تن به تن
جنگِ سایه ها
سایه ها مان
روی زمین ، وول می زنند لابه لای هم
آرام کنار گوشم می گویی :
"کرم ها هم کارشان این قدر طور می کشد؟"
می خندم .. برت می گردانم
در چشمان شیطنت بارت خیره می شوم
پاهایم را می گذارم دو طرف صورتت
و می نشینم زیر سینه های بی تابت
آن را با دستان مهربانت
بین دو سینه ات می گذاری
و آن دو صخره ی مرمرین را به هم می فشاری
با زبانِ آتشبارت
خیسش می کنی و برقش می اندازی!
سر نرمش را بر نوک صورتی – شکلاتی پستان هایت می مالی
و تن سفت و عضلانی اش را بر دامنه ای این دو کوه آینه
از ناف و شکمت می گذرانی اش 
تا به تپه ی پوشیده از یاسمن سپیدت برسد!
**********

نفس زنان و نالان به خود می پیچی و می گویی:
کاش این قدر سفت نبود آن کمرت!
تا یک بار همین طور داغی و طعمش را حس کنم!"
کوره آتش لای پاهات را لمس می کنم
انگشتانم آتش می گیرند
درفش ِ پولادینم در کوره ات می گدازد!
همه ی وجودم شعله ور می شود
تمام هرم نفسم را خالی می کنم زیر گوشت.
و سر انجام
فورانٍ مرواریدهای مذاب
در نرمینه یِ صدفِ شکفته ی تو!
خالی می شوم .. خالیِ خالی .
و تو نیز داغی ِ خیس مرا
جایی میان پاهات حس می کنی ..
موفق شدم!
یوهّوووووووو!
بفرما! این هم تپش ِ شرجیِ زنانگی تو!
بالاخره بعد از سی دقیقه و اندی ،
این من بودم که برنده شدم!!!

**********

من دیوانه‏ی آن لحظه‏ای هستم
که حتی آن قدر انرژی برایم نمانده ،
که از رویت بلند شوم.
**********
چه کسی می‏تواند
آن نفس‏های داغ تو را درست معنا کند؟
چه کسی می‏تواند
با نفس‏هایش روی تنت شعری بنویسد؟
**********
خیال بوسیدنـت،
یک لحظه هم دست از سرم برنمی‌دارد.
بی‌انصاف،
هر شب به خوابم نیا.
**********
از جاده خاكي به آغوشم بيا
و باور كن تمام دست اندازها
نبض منند زير پاي تو!


**********

شب‏ها
صدای نفس‏های تند من و تو
مثل طنین موج‏های دریا،
همسایه‏ها را آرام آرام خواب می‏کند.
**********
یک گرفتگی ای توی هوا هست٬
مثل گرفتگیِ تنگ یک آغوش.
**********
جز آغوشت،
هرجای دنیا که باشم غریبم!
**********
کویر لب هایم 
طراوات  لب هایت  را  به  انتظار است
بارانم شو  .
**********
کبود لب هایت،
از اعتیاد شدید می گویند
به لب های من!

هات ترین سایت جهان


کاش می توانستم

برای لحظه ای
بدون فیلترشکن
هات ترین سایت جهان
- تن وحشی تو را-
باز کنم
و به ممنوعه های مهربانت دست یابم
افسوس!...

*****
کاش در پیچ و تاب عاشق کش اندامت
بر تابلوهای سبز رنگِ اخطار نوشته بود:
«پیچ خطرناک!»
تا دیگر
اینطور از روی بی احتیاطی
در آغوش مرگبارت سقوط نمی کردم!

*****
خدا هر شب معجزه می‏کند
وقتی قلب من
در آغوش تو
از تپش نمی‏ایستد!

جریمه ی غیبت!



نوازش می دهد
تمام احساسم را
سازی که از نفس های تو
تا بی نهایت نواخته می شود

*******

اهمیت ندارد هر شب چند نفر در آغوشت می خوابند
فقط سهم مرا از آغوشت باز بگذار!

*******

فکر می کردم از لبانت شروع می کنم ،
اما ببین امواج ِ بدنت با دستانم چه می کند؟!
لب هایت را بر لبانم بگذار
می دانم
تا لحظه ی آخر بی تابم خواهی ماند...

*******

برای غیبت ِ دیشبت ،جریمه می شوی !
پاهایت را بالا بگیر!

*******

به تشئگی منجر می شوم،
اگر زبانم را بچشی!


*******

می‏گویند ساز مقدّس است
پس تن تو را می‏بوسم هر شب
قبل از نواختن!

عبور باید کرد!


ذهن ِ من درگیر آغوش توست
روی سیــنه هایت می خوابم
تا سنگینی ذهن ِ من را حس کنی!
***
اززیرچـــانه ات تا
گــودی کوچـــک دورافتـــاده ای روی شکمــــت
عبـــوربایـــد کرد
فقــــط باید ازگذرگاهـــــی بگـــذرم
که زبانـــ ـم
را آویزان می کنــــد!
***
و حتی از عمر تاریکی کم می شود
وقتی در تاریکی همدیگر را می بوسیم
آن چنان عاشقانه
و پر از لمس!
***
وقتی روی من خم می شوی ،
جاذبه، سینــه هایت را روی چشمانم آویزان می کند.
نگاه ِ من ،
تکه یخی است ،که میان سینـه هایت ذوب می شود!
تو لغزش جاری شدنش را تا روی ران هایت حس کن.
***
راحت بخواب!
انگشتانم به مرور خطهای صورتت ،مشغولند!
نوازش ِ رخ ِ خوابت،خوب است!
با زبانم خطوط لبانت را باز نویسی می کنم...
مزه ی رُژ ِلبهایت ،در طعم لبهایت گم شده است!

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

معجزه ی دستان سرد تو!

نفسم را طوری تنظیم می‌کنم

که وقت بازدم تو

دم من باشد!

***

حقیقت است
این که تو تنها واقعیتِ مبهمی...

***

بيا آبي باش

به رنگ آسمان

تا من هميشه سر به هوايت باشم...

***

هرگاه مي خواهم بدانم چقدر دوستت دارم

تصور مي كنم كه نيستي

آن وقت معيار تنهايي ام را مي سنجم.

***

دوست دارم براي ِ آغوشت بميـــرم
مثل ِ سربـازي بـراي ِ وطن

"تو" را

آن قدر می خواهم

که از توان حرف هایم بیرون است...

***

چشمانت را که می بندی

تازه فرصت زندگی پیدا می کنم
در آغوش خفتـگی معصومانه ات
بی هراس گم می شوم

***

پيش تو

قبله ام دوتاست

بگو به خدايِ كدام چشمت سجده كنم؟

***

خماري چشمم را

م‍ُخدّري از لب هايت بنوشان.

***

گم شدن را دوست دارم کاش

زودتر پیدایت کرده بودم عشق من

***

داشتنت یعنی تجمع تمام دوست داشتن ها...

و من چه خوشبختم از داشتنت...

***

بگذار با خیالی آسوده برای تو

سالادی باشم از عشق

***

به ارتفاع ابديت دوستت دارم

حتي اگر به رسم پرهيزکاري هاي صوفيانه
از لذت گفتنش امتناع كنم

***

عمق چشمهاي تو را

راهي به رهايي نيست

اينجا مرگ من حتمي ا‌ست.

***

جانم، جانت

روحم، روحت

و تنم، تنت را می خواهد... .

***

وقتي نيستي

فاصله‌ي ميان انگشت هايم

جاي خالي دستت را

مدام گوشزد مي كند.

معجزه است این دستان سرد تو،

 وقتی که تن مرا این‏چنین آتش می‏زند.

***

از تپش هاي قلبم

خواستنت را كه بگيرم

مي ايستد

مرگ من به همین سادگی است، عشق من

***

تا من ساكن مردمك هاي چشم توام

دست هيچ جاذبه اي

به پایم نمی رسد

***
سياهي شب

خلاصه اي از

چشم هاي توست

*** 

مي دانم

نردبان دلتنگی ام

به بام آغوش تو ختم نمي شود

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

آغاز تو در انتهای شب ! (کوتاه سروده های هات من برای تو)

چنگ می زند به تار احساسم
نسیمی که مست از موهای تو می گذرد
 ***
پهنه ی چشم هایت را فیلتر کن
عبورش با من
 ***
پرت که می شوم از مرحله
آغوش تو باز هدایت گر است
***
آفتاب هم که باشی
آین همه حرارت وسط زمستان معجزه است
 ***
روبه رویم که کم می آوری
بسیار می خواهمت انگار
  ***
فاز می پراند چشم های تو
هربار که پلک بر هم می زنی
  ***
تو آغاز شدی
و این انتهای شب است
  ***
موج های دریا کم ندارند
از تلاطمی که تو بر پیکرم روا می کنی
  ***
پک که می زنی لب هایم را
عجیب غرق می شوم در نمناکی ات
  ***
شب ها ستاره ها از چشم هایت جان می گیرند
تو که در خوابی چه شب تاریک است
  ***
با هر که باشی
هر جا که باشی
دو راهیِ دست هایت به آغوش من ختم می شود!

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

دختر ایرونی داغ



ای دل سپرده به غزل ، قشنگ ترین لاله ی باغ
تابستون ِ ترانه هام ، دختر  ایرونیِ داغ
تو ماهِ نازِ آسمون ، تو بی قراری شبی
اون بوسه ای که بی هوا ، پرمی گیره روی لبی
دوست دارم ترانه چشم ، دوست دارم ترانه لب
دوست دارم غزل نگاه ، قسم به روز ، قسم به شب
وقتی نگام می کنی  ، با اون نگاهِ مبهمت
تفسیر آسمون می شی ، بی اختیار می بوسمت
رنگین کمون تو آسمون ، دل اما بی قرارته
وسعت آبی غزل ، ترانه آینه دارته
یه ثانیه ندارمت ، دلتنگی یه ساعته
من با تو  آروم می گیرم ، با تو خیالم راحته
نیازِ دم به دم تویی ، به هر زبون تو رو می خوام
داری به چی فکر می کنی؟  قشنگ ترین دقیقه هام
من از تو دل نمی کنم  ،  همیشگی ترین بهار
شبنمِ خاطراتِ من  ، دوست دارم هزار هزار!
ای دل سپرده به غزل ، قشنگ ترین لاله ی باغ
تابستون ِ ترانه هام ، دختر ایرونیِ  داغ!

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

شور ِ شیرینِ همآغوشی تو


هنگام بارش باران
سرت را رو به آسمان نگیر
من به بوسه ‏‏‏‏‏‏‏های باران روی صورتت هم
حسودی می کنم.

****

از تو لب می‌گیرم
موهایت را
که برایم دار کرده‌ای…

****
سرمای کشنده ای را پشت سر می‌گذارم
بی‌جرقه‌ی لب‌های تو

****
خماري چشمم را
م‍ُخدري از لبهايت بنوشان.

****
با انگشتهاي خيالم
هرشب خطوط بريل تنت را
مرور مي كنم.

****
بيراهه مي روم اين حقيقت را
كه هيچ جاده اي
به آغوش تو ختم نمي شود.

****
جایزه‏ ی بهترین بازیگر
 می‏رسد به: بالشت من
 که هر شب
نقش تو را
در بسترم عالی بازی می‏کند!

****
جانم، جانت 
روحم، روحت
و تنم، تنت را می خواهد... .

****
بـد مـرضی است لـبهایـت
هـرچـه کـپسول ِ دوری خـوردم
افــاقـه نـکرد.
زیـر زبـانی اگـر بـخورم زبـانـت را
آرام می شوم!
****
بـستری ات شده ام،دکــتر دل جـهت ِ تـرخیـص،
روزی سه وعـده - تــو - را تـجویـز کـرده ...
صبـح هـا؛ شراب ِ لـبـت.
عصرهـا؛ پـرسه دور و یرت.
شب هـا؛ سمـفونی بـا تـخـت و تـنت.
****
تمام زمين را بي تو نمي خواهم 
چه برسد به مساحتِ ناچيزِ اين تختخواب...
****
همه ی  این راه ِ تنگ و تاریک
به آغوش تو منتهی می شود!
****

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

الا دختر! (برای خنده های مستانه ی تو!)


"يك"
الا دختر كه عشقت رپ و جازه
و ساق چكمه هات خيلي درازه
نه گوش وچشم وبيني ونه لبهات
همون چسب دماغت خيلي نازه!

"دو"
الا دختر كه موهايت بلونده
و عطر اودكلن هاي تو تنده
چه خوبه كه به عصر ارتباطات
شماره ي موبايلت خيلي رنده!

"سه"
الا دختر كه هر جا ريشه داري
هزاران چشم عاشق پيشه داري
به كيفت يك مغازه عطر و ماتيك
به لبها طعم اكس وشيشه داري!

"چهار"
الا دختر به احساس رقيقت
شكارم كرده اون چشم دقيقت
هميشه افتخارت بوده اينكه
"كمري" بوده ماشين رفيقت!

"پنج"
الا دختر كه شلوار تو تنگه
به لپ ماليده اي هر چي كه رنگه
جلودار تو پشمالوسگ تو
به دنبال تو برزوي مشنگه!

"شش"
تو دختر خالويي داري كه به به
لبان آلويي داري كه به به
نداري غصه كه ياري نداري
سگ پشمالويي داري كه به به!

"هفت"
 برس ليلا به فرياد دل من
بگيرازغصه ها داد دل من
بدون شهريه برگرد امسال
به دانشگاه آزاد دل من

"هشت"
 قربان ربابه و دو چشم عسلش
آن قد برافراشته ي چون دكلش
باباش اگر جواب سربالا داد
من دانم  وآن كله ي طاس و كچلش

"نه"
 يقه ت تا پشت نافت بازه بازه
نونا خانم- عروست- بي جهازه
چنان موهات به بالا سيخ گشته
كه گويي وصل بر برق سه فازه

 "ده"
داره بارون ناگزير مي آد
آسمون از بالا به زير مي اد
پيش كولي ملق نزن بچه
از دهان تو بوي شير مي آد!

تموز چشم های تو!


نازنین!
تو را که صدا کردم
باغی از گل ابریشم بیدار شد بر لبانم
و نسیمی
که خویشاوند شقایق های وحشی بود
حنجره ام را بوسید
بالابلند!
میان پیشانی و سینه ات
هزار غزل می گنجد!
در بسترت هنوز
مهتاب
بی تاب ترین عاشق هاست
نامهربان!
زمستان سهم من نیست
از تموز چشم های تو
پیراهنت را در باد بتکان ، نازنین!
پیراهنت را خورشید از آن باریده است
پاره های پیراهنت آسمانی است
زلالم می کند!
در آن سوی شفّاف آینه
ناچاری من است
و این سو که منم
دچار توست!

تابستان در استخر!


هنگام كه از پس توري نشيمن
تابستان تنت را
           به استخر باغ مي سپاري
همه ي پرندگان به تماشا
                     گرد مي آيند
ديوانه مي شوند
                   وراه خانه را گم مي كنند . 

-  در آن سوي ديوار
همه ي انگورهاي جهان
 در رگهايم شراب مي شوند. -

شب
ماه شيدا
عاشق تر از هميشه
بر سينه ي آب مي افتد
و تو در پس پرده هاي توري
               تنها
               تنهايي خودت را ماهتابي مي كني!




آن روزی که
به بیماریِ هم آغوشی ات مبتلا شدم
سردم بود
دستها و پاهایم یخ کرده بود
تو مرا در پیچ و تاب پیکرت

 با هرم نفس هایت
گرم کردی
و به نیروی عشق
سوزاندی
امروز هم که مدّتی است از تو دورم
هنوز از عطر هم آغوشی ات سرمستم
دوباره سردم شده است
و به کوره ی هماره داغ آغوشت محتاجم
کی می آیی
و باز مرا در زبانه های وحشی اندامت می گدازی؟
قول می دهم
که به هرشکلی که تو دوست می داری، درآیم!
تو فقط مرا گرم کن، بسوزان!

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

لباس شب (داستان کوتاه : محض عوض شدن آب و هوای وبلاگ)

http://tehranpic.net/images/kddo5jq9o0qik9ey56on.jpg
امروز لباس شبي از حرير بنفش براي باكره‌ا‌ي سي و هفت ساله دوختم. كتف‌هاي زيبا و خوش تراشي داشت. سعي كردم بند‌هايي كه حرير بنفش را روي تنش نگه مي دارند در قسمت شانه‌ها باريك باشند تا زيبايي طبيعي‌كتف‌هايش را پنهان نكنم. پشت لباس هم با چين‌هاي لخت تا بالاي كمرش باز است. پير مردهايي مثل من كه دوازده سال است با هيچ زني نخوابيده‌اند چنين زيبايي‌هايي را خوب درك مي‌كنند. به نظر من هيچ ناكامي و غمي در جهان وجود ندارد كه نتوان آن را با نخ و پارچه‌هاي رنگي پوشاند. بعد از چهل و هفت سال دوختن لباس براي عروس‌هاي بي‌شمار و پيراهن‌هايي كه آدم‌‌ها با آن مي‌رقصند، تشخيص چنين چيزهايي سخت نيست. دختر با حرير بنفش مقابلم مي‌چرخيد و من اندازه بند‌هاي لباس را روي شانه‌هاي زيبايش ميزان مي كردم،  همان موقع از اشتياق فروخورده‌ي چشم‌ها و پوست اندوه بار انگشتان دستش فهميدم باكره است. قبل از اين كه براي پوشيدن لباس‌هايش به اتاق پروو برگردد گفت سي و هفت سال دارد. مهم نيست اندوه آدم‌ها مربوط به گذشته‌شان باشد يا در آينده به سراغ شان بيايد، همه چيز را توي دنيا مي‌شود اندازه گرفت. سه ماه پيش وقتي داشتم با متر پلاستيكي سايز دور كمر خانم چهل و دو ساله‌اي را اندازه مي‌گفتم فهميدم به زودي خودكشي خواهد كرد. تمام سعي خودم را به كار بردم پيراهنش طوري باشد كه ورم شكم و بازوهاي ترك خورده‌اش را بپوشاند، سعي كردم وقتي در جشن تولد دختر برادرش مي‌رقصد مهمانان با تحسين نگاهش كنند. از مشتري‌هاي قديمي ام بود و توي سه سال گذشته به تدريج ورم مي‌كرد. دو ماه پيش از دوستش شنيدم با هشت بسته قرصHD خودش را كشته است. چنين چيزهايي را مي‌شود مثل ابريشمي سفيد اندازه گرفت، به نظرم وقتي طول و عرض همه چيز در زندگي اين قدر آشكار است، اعتقاد به سرنوشت احمقانه و بزدلانه مي‌آيد، آن هم وقتي مي‌شود با يك متر و چهل سانت كشمير زنگاري اعلا كاري كرد تا نهايت زيباي ساق‌هاي شيري از ميان دامني زمستاني به جلو درآيند؛ وقتي اين همه پوست‌هاي بنزه و درخشان در جهان هست كه مي‌توان با تناليته‌ي بي‌پاياني از ساتن‌هاي نرم ليمويي و فيروزه‌اي براي‌شان لباس‌هاي شب دوخت، طوري كه مرز ميان تن و پارچه مثل افق دريا و آسمان پيدا و ناپيدا باشد. وقتي مي‌توان پاهاي كوتاه زني را كه شوهرش دو سال پيش او را طلاق داده با شلواري از پارچه‌ي راهدار كشيده‌تر نشان داد... وقتي قد پاهايش را با متر ساييده ام كه اعدادش درحال محو شدن هستند اندازه مي‌گرفتم عمق بدبيني ناگزيرش را احساس كردم. برشي از پارچه‌ي راهدار را جلوي رويش با فندك آتش زدم تا بوي سوختگي پشم طبيعي را استشمام كند و مطمئن شود نمي‌خواهم سرش كلاه بگذارم. به او گفتم براي آن كه شلوارش دوام بيش‌تري داشته باشد بهتر است بعد از هر بار استفاده دو روز آن را نپوشد تا الياف پشم استراحت كنند و زود پير نشوند، در ضمن بهتر است شلوارش را كنار لباس‌هاي پشمي ديگر توي كمد آويزان نكند چون بعضي الياف طبيعي با هم سازگاري ندارند و يكديگر را از ريخت مي‌اندازند. وقتي براي پروو شلوارش آمده بود گفت شوهرش از همان ماه اول ازدواج‌شان به او خيانت مي‌كرده است. به گمان فردا هم آن دختر خندان كك‌مكي براي پروو پيراهنش مي‌آيد. مي‌خواهد آن را توي اولين مهماني خانواده‌ي نامزدش بپوشد. گفت طوري پيراهن را برايش بدوزم كمي چاق‌تر نشان دهد، فكر مي‌كرد پيراهن ابريشمي لايه‌دار با رنگي گرم  و درخشان تأثير بهتري روي نامزدش مي‌گذارد. گفت احساس مي‌كند نامزدش اندام لاغرش را كه مثل دختر‌هاي تازه بالغ است دوست ندارد. وقتي با متر فاصله‌ي گردن ظريف تا قوس كمر باريكش را اندازه مي‌گرفتم سنگيني وحشتي را كه بر دوش مي‌كشد احساس كردم. زير پوست كك‌مكي‌اش پر از ترس پنهان بود. برخلاف چيزي كه گفته بود از ارگانزاي نرم و بلوري پيراهني به رنگ دود برايش دوخته‌ام كه به آساني روي سطح تن مي‌لغزد و باعث مي‌شود احمق و بي‌سليقه‌ترين مردان هم زيبايي‌هاي جوانيش را درك كنند. شايد توي اين ارگانزاي كريستالي كه بوي عسل مي‌دهد از ترس‌هاي زير پوست خود بيرون بيايد و آزادانه با نامزدش برقصد. هميشه بوي عسلي ارگانزاهاي مرغوب را دوست داشته‌ام. از وقتي تنها دخترم مرده است و چشمانم ضعيف‌تر از قبل شده‌اند بيش‌تر شب‌ها را توي همين خياط‌خانه مي‌خوابم. اين اطراف خيابان‌ها تاريك‌اند. ممكن است شب توي جوي آب بيفتم يا نتوانم از جلوي ماشين‌هايي كه به سرعت از چهارراه‌ خلوت مي‌گذرند فرار كنم. همين جا روي طاقه‌هاي نرم كشباف دراز مي‌كشم و سعي مي‌كنم بوي ابريشم‌هاي مختلف را از هم تشخيص دهم. اگر خوب گوش كنم صداي كرم‌هايي را كه آهسته در حال تنيدن ابريشم هستند خواهم شنيد. 

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

لبهای تو، بوسه، آزادی بیان!

طعم لبهای تو
شاید جزو چهار مزه ی اصلی نباشد
 اما
جزو اصلی ترین مزه های زندگی هست!

شب‏
لب‏هایت را با بوسه‏‏‏‏ای می‏بندم،
 باور کن بوسه نمی‏فهمد
آزادی بیان یعنی چه؟!

وقتی آرام
خودت را جا می‏دهی میان بازوانم،
دنیا آنقدر کوچک می‏شود
که می‏توان خدا را با یک بوسه کشت!

من زبان تو را نمی‏دانم
امّا حرارت لب‏هایت را خوب می‏فهمم.
چشمانت را ببند،
بگذار گرمای تنت را خط به خط بخوانم.

خشاب لبهایم را می‌گذارم
و سینه های بیقرارت را بوسه‌باران می‌کنم...
با آه کشیدنت خشابم را دوباره پر می‌کنی
و نیمه جان
وصیت می‌کنی: گردنم را فراموش کردی!

بر تنت بوسه می‏زنم،
شاید بوسه‏ی من همانند عصای موسی
راهی به سوی رستگاری بگشاید!

لب هایت را
که از طعم زندگی حذف کنم
چه بی مزه لحظه هایی رقم می خورد!