۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

دکمه های عسلی!...




مثل پیراهن تنگی که به تن می چسبد
نام شیرین تو بردن به دهن می چسبد
یک بغل برف سفید سبلان است تنت
با تو غلتیدن و تبخیر شدن می چسبد
شب دراز است،من ِ بی دل و شمعی تا صبح
از تو هر قدر که گوییم سخن می چسبد
کاش، ای کاش و ای کاش که می دانستی
مرد را گریه رویِ دامن زن می چسبد!
بوی صبح سبلان می دهی ،ای مایه ی ناز
چون عسل، دکمه ی هر دو، به دهن می چسبد
مثل طاووس چمنزار غزل های منی
با تو گلگشت و تماشای چمن می چسبد
خانه اندازه ی چرخیدن چشمان تو نیست
با تو رقصیدن در باغ عدن می چسبد
و تماشای تو ای نیمه ی شب های دراز
مثل یک خواب دم صبح به من می چسبد
با کفن دفن نمایید مرا ، طوری نیست
به شهید غم دیدار ، کفن می چسبد
بارها تجربه کردم و به من ثابت شد
نازنین، شعر قشنگ تو به من می چسبد
مثل گرمای فرح زای شن ساحل آب
غزل آمیخته با بوی وطن می چسبد
سخنت آب روانی است و من تشنه لبم
روز شب گو بدهندم که به من می چسبد

***
حالیا، عید رسیده ست ،برای دل من
بوسه ای از لبت ای یارِ خفن می چسبد!...

۱ نظر:

  1. قصد جان می كند این عید و بهارم بی تو
    این چه عیدی و بهاری است كه دارم بی تو
    گیرم این باغ ، گلاگل بشكوفد رنگین
    به چه كار آیدم ای گل ! به چه كارم بی تو ؟
    با تو ترسم به جنونم بكشد كار ، ای یار
    من كه در عشق چنین شیفته وارم بی تو
    به گل روی تواش در بگشایم ورنه
    نكند رخنه بهاری به حصارم بی تو
    گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
    بازهم باز بهارش نشمارم بی تو
    با غمت صبر سپردم به قراری كه اگر
    هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو
    بی بهار است مرا شعر بهاری ،‌آری
    نه همیه نقش گل و مرغ نیارم بی تو
    دل تنگم نگذارد كه به الهام لبت
    غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو

    پاسخحذف