۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

هجوم خالیِ نفس های تو


خمار ِ چشمان ِ خمارتم .. 
نگاهم کن ، نشئه ام کن ، بُکشم ..
همانجا
در میان دست‏ها
من ایستاده‏ام
و در هیاهوی صداها
تو را می‏خوانم

 
به آغوشم
بشتاب
دايره ي خواستن تو ام
بگذار لبانت را زمزمه كنم
بگذار لبانت را زمزمه كنم
بگذار لبانت را زمزمه كنم
در هر جغرافیایی که باشم
"جهت ها "
تفاوتی ندارند
تمام دامنه های دلم رو به سمت "خنده های" توست
کاش می دانستی بی هوا به هوای تو نفس کشیدن چه حس عجیبی
را در من زنده می کند.
هجوم خالیِ نفس های تو
های می شود مقابلِ هویِ متروکَم٬
تو تنها انعکاسِ این اطرافی...
در نوازش تو زندگی جاریست
بی تو نفس کشیدن را از دشت کدام تن جستجو کنم
چه پرتگاه بلندیست چشمان تو 
چشمان تو اگر نبود
دنیا چیزی نداشت
که نیوتون کشفش کند!
نمی دانم......
 
اگر تو نباشی 
آیا واقعا شوق زندگی در من خواهد بود؟
این روزها داشتنت وسوسه ام می کند 
آغوشم حجم اندامت را می خواهد!
 
برای لحظه ای آرام تر شدن
این روزها بی تاب تر از همیشه می گذرد...
تار می شوم میان نوازش دستان تو...
عجب شرابی نفس تو دارد 
مستم می کند به آتشم می کشد و دیوانه ام می کند
پود ميشوم بر تار اندام زیبایت
نقش عشق مي بافيم
من، تو
و خواهش اندامهاي بي تابمان در مقابل هم...
کنارت که هستم عمیق تر نفس می کشم
هوای باهم بودنمان را می بلعم
مبتلا تر می شوم 

زمستان را دوست ندارم.
حریم لباس‏هایت پررنگ‏تر می‏شود.
نمی خواهم متمدن باشم و روابط اجتماعی را بفهمم
می خواهم هر بار تو را می بینم، های های بلرزم

همه ی گیلاس های عالم لب تو را چشیده اند، 
که چنین سرخ مزه می دهند
معلم زبان می گوید: 
همه ی فعل های خواستن"
با "to" می آیند .
عاشق، بی "تو" هیچ فعلی را "نمی خواهد" .
حجاب ندارند چشمانت، 
مرا هوایی می کنند
ای روی تو به تیره شبان آفتاب روز...
می خواهمت هنـوز
گاز گرفتن کار سگ هاست و اما سینه ات...
 ____________________
پ.ن ...حتی اگر مطمئن هم باشم گاز گرفتن کار سگ هاست
باز هم سینه هایت سگم می کند..

۱۳ نظر:

  1. بوسه های تو گنجشکان پر گوی باغند وتنت رازیست جاودانه که در خلوتی عظیم بامنش در میان می گذاری.
    تن تو آهنگی ست و تن من کلمه ایست که در آن می نشیند تا نغمه ای در وجود آید سرودی که تداوم را می تپد...
    فرهاد عزیز چند روزی به دنبالت بودم فکر کردم فیلتر شدی و خیلی ناراحت بودم تا ینکه پیدایت کردم دوباره....تو جان تازه می دهی به من و این میترا که در پست قبلی عجب غوغایی کرده و حسابی نظر بارانت کرده و من چیزی نداشتم بنویسم برایت چون میترای عزیز سنگ تمتم گذاشته برایت ...بدرود

    پاسخحذف
  2. به تمناي يك بوسه
    آمده بودي به ديدنم
    گفتم كه دوست :
    تلخ تلخم
    بنشين
    مگو
    مخواه
    گفتي :
    “شراب تلخ مي خواهم كه مرد افكن بود زورش
    كه تا يك دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش”
    ندانستي حلاوت هاي بيداري
    ميان بازوانم را
    و گفتاري كه در شرح فراق و
    شوق ديدارت
    چنان شيرين مي خواندم،
    چنان شيرين
    كه فرهاد از خيال يك كلامش
    دفتري
    ابيات رنگين
    برستيغ كوه
    تا حوض بلورين تن دلدار
    حك مي كرد.
    ندانستي حلاوت هاي بيداري
    ميان بازوانم را
    ندانستي !

    پاسخحذف
  3. از تو گفتن
    اداره رفتن نيست
    كه صبح
    كارت بزني
    لغايت بعد از ظهر
    پشت ميز بنشيني
    و شعري بلند
    - در اسارت -
    از فوايد كار و مضار عار
    بنويسي

    از تو گفتن
    تلفن كردن هم نيست
    هر چند كه بگويم :
    سلام ،دلم براي تو تنگ است!

    از تو گفتن
    مردن در تمام شب است
    و سوختن درفاصله ي يك آواز
    كه تو شروع و تمام آن باشي.

    از تو گفتن
    زيستن در آوند گياهاني ست
    كه هر روز به خورشيد درود مي فرستند
    و تا انتهاي دانه
    تو را در خود جاي مي دهند

    از تو گفتن
    اندوه تمام لحظاتي ست
    كه چون آبشاري از صدا و غم
    در رگ هايم مي دوي
    - لحظه هايي كه به عبث مي گذرد-
    بي قهر و آشتي
    و طعم شور گريه و بوسه

    از تو گفتن
    آواز خواننده اي ست
    در عصر روزي تنها
    خانه اي تنها
    و تني ،تنهاتر
    و مثل آن آرشه كه بر تن ساز مي گذرد.

    ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥
    و اما مادموزل عزیز ! جایت در بوسه ی فرانسوی خالی بود...

    پاسخحذف
  4. "گم شدن را دوست دارم کاش
    زودتر پیدایت کرده بودم عشق من ..."


    copy-paste از وبلاگ زیبای سیمرغ

    پاسخحذف
  5. چه کسی می گوید آب منشا حیات است؟
    فاصله ی میان من و تو
    بی کران اقیانوس هاست
    و هرگز این همه از آب
    بیزار نبوده ام!

    پاسخحذف
  6. تو در خیالم راه می روی
    و من لب های دوری ات را در خواب می بوسم

    ***

    من در تو تبعید می شوم
    و آن قدر از همه دور می شوم تا نگاهت را در آغوش بگیرم

    ***

    هیچ موجی به وسعت صدای تو
    سرخی دریای دلم را توفانی نمی کند
    این که با چه زورقی به وجودم سفر کنی
    حقیقت گمشدن در آغوشت را دگرگون نمی کند
    فانوس نگاهت را بر شانه ام بیاویز
    از سرگردانی به تنگ آمده ام ...

    ***

    پاسخحذف
  7. کشف چشم هایم را مدیون تو ام
    امروز که نگاهم از خالی بودنت لبریز می شود
    و روزهای زندگی به عکس هایی شبیه می شوند
    که تاریک خانه ی دنیا را رنگین می کند
    و من که بی هیچ وحشتی با باد می رقصم
    و در برف آب می شوم
    و در خاک ریشه می کنم ...
    خاطراتم با تو پیر می شوند
    و بی مهری هایت را عاشقانه فراموش می کنم
    من با لب های تو حرف می زنم
    و دهانم طعم دروغ های تو را می چشد...

    پاسخحذف
  8. من ترانه ای ناخوانده ام
    که انتظار تو به آتشم می کشد
    و در غیبت چشمانت
    تکه هایم را واژه ها بر کاغذ می ریزند
    صدای برف می آید
    بوی زمستان...
    و خیالت که آهسته از راه می رسد

    ***
    سلام فرهاد عزیز! نیستی !!!!

    پاسخحذف
  9. این سطرها برای توست
    که نمی خوانی شعرم را
    و این واژه های ابری
    که تاب می خورند در سرم
    چشم های تو را رسم می کنند
    بی آنکه نگاهم کنی
    و خیال تو را نفس می کشند
    بی آنکه یادشان بیاوری
    حرف های نگفته در تنم جوانه می زنند
    و سکوت تو شبانه هایم را تعبیر می کند
    از پیرهنم تا بهار فاصله ای نیست
    بنشانم بر شانه های بودنت
    زمستان را بی حوصله کن فرهاد...

    پاسخحذف
  10. نامت تکرار حادثه ایست ناتمام
    و آغوشت موج می زند از آتش
    و لبانت پر می شود از گیلاس
    که سایه ات بر پیشانی آسمان پیداست
    و رویای تاریک عشق
    که چکه چکه آب میشود در انتظار ...

    پاسخحذف
  11. نامت نجوای شاعرانه ی ترانه ایست
    که لبهای زخم خورده را نوازش می کند
    و لبخندت
    نزول باران واژه بر پیکر سرودنم
    دلم غزل می خواهد از دستهایت
    و دلیلی برای انتظار
    سراغت را از کوچه می گیرم
    و خالی نبودنت درخت ها را عریان می کند
    می بینی چگونه شکوه هایم را
    بر صفحه ها قدم می زنم
    و دلواپسی ام را بر بال نگاه به جانبت می فرستم؟
    وقتی سکوت می کنی
    برای دوباره نوشتن تردید می کنم
    و گلویم سرب مذاب بی مهری را
    جرعه جرعه می نوشد
    اینجا سرد است و
    سپیدی کاغذ
    از بی قراری شعرم لبریز می شود ...

    پاسخحذف
  12. هیچ کس شبیه تو نیست
    و هیچ نگاهی
    باران را میهمان بام هستی ام نمی کند
    تویی و تنها تو
    که با صدایت تنهایی ام را غربت آب می سپاری
    و من در زورق خیال به بی نهایت سفر می کنم ...

    پاسخحذف
  13. هر چه کمتر نگاهم می کنی
    بیشتر می خواهمت !
    سراغ خواب را که از چشمانت می گیرم
    رویا هایم همه تعبیر می شوند ومن
    از پر سبک تر
    با نفس هایت به آسمان سر می کشم ...

    پاسخحذف